حسرت تنهایی
پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۳۰ ب.ظ
خسته برگشت به خانه زنِ هرجایی، باز
تا شود همنفسِ ساکتِ تنهایی باز
باز هم روبهروی آینه کهنه نشست
تا کند پاک ز رخ رنگِ خودآرایی باز
قطرهای اشک به سیمای سپیدش غلتید
خنده زد تلخ که: هان، گمشده! اینجایی باز
باز کبریت به فانوس دلآشوبی زد
بلکه سرگرم شود با دلِ سودایی باز
خسته از شهوتِ دیوی که تنش را کاوید
مانده با بغض و شب و گریه و شیدایی باز
زار در بستر همواره هقهقها خفت
در دلش حسرتِ یک نغمه لالایی باز
۹۵/۰۳/۲۷