هولوکاست 9 میلیون ایرانی به دست بریتانیای کبیر + تصاویر
با کشته شدن ولیعهد اتریش در سال 1914 جرقه جنگ جهانی اول زده شد. کشورهای روسیه، فرانسه و بریتانیا تحت عنوان "دول متفق" و کشورهای اتریش و آلمان به عنوان "دول محور" آغاز شد و سپس عثمانی، ایتالیا و ژاپن نیز با پیوستن به این گروه، میدان جنگ را به آسیا و خاورمیانه نیز گسترش دادند.
در زمان آغاز جنگ جهانی اول، وضعیت داخلی ایران بسیار متزلزل بود. اوضاع آشفته و نابسامان اقتصادی و سیاسی و مداخله بدون حد و مرز قدرتهای خارجی، ایران را تا آستانه یک دولت ورشکسته پیش برد. هشت روز پس از تاجگذاری احمدشاه قاجار، جنگ جهانی اول آغاز شد و مستوفی الممالک نخست وزیر ایران رسما موضع بی طرفانه ایران را به دول متخاصم اعلام نمود.
احمدشاه، شاه بی کفایت ایران در 18 سالگی تاجگذاری کرد
با وجود اعلام بی طرفی ایران، نیروهای متخاصم انگلیس و روس از نقاط مختلف وارد کشور شدند. جدا از دلایل ژئوپلتیک و منابع حیاتی ایران که برای ادامه جنگ ضروری بود، یکی از دلایل این تعرض به ایران، شکل گیری احساسات همسو با آلمان از طریق یکی از مقامات دربار بود و بریتانیا از بیم وقوع کودتای آلمانی در ایران، نیروهای خود را تا پشت دروازه های پایتخت پیش آورد.
دولت عثمانی نیز با بهانه تراشی در مورد حضور نیروهای روس در آذربایجان، از مرزهای شمال غرب نیروهای خود را وارد کشور کرده و توقف نقض بی طرفی را به خروج روسیه از آذربایجان موکول کرد. قوای روس در شهرهای آذربایجان، اردبیل، قزوین و انزلی، حضور داشتند و بخشهایی از جنوب کشور از جمله بوشهر و بندر لنگه نیز در اشغال نیروی انگلیس بود.
همچنین واحدهایی از سربازان
انگلیسی به همراه نیروهای هندی تحت امر خود از بحرین وارد آبادان شدند و
این شهر را اشغال کردند. عمده ترین
توجیه ورود این نیروی نظامی، ضرورت محافظت از تأسیسات استخراج نفت در منطقه
خوزستان بود.
با انقلاب اکتبر 1917 روسیه، نیروهای روس از ایران خارج شدند و انگلیس برنامه ریزی خود برای پر کردن جای این نیروها را با بزرگ نمایی خطر آلمان ها و عثمانی آغاز کرد و بدین ترتیب انگلیسی ها از سال 1917 ایران را تحت اشغال خود درآوردند.
به گزارش مشرق، حکومت مرکزی صرف نظر از معضلات سیاسی، با بحرانهای متعددی در ابعاد اقتصادی نیز مواجه بود و به دلایل گوناگون از جمله : دخالت بیگانگان، درگیریهای سیاسی جناحهای حاکم، بی لیاقتی و فساد جمعی از دولتمردان، فقر و محرومیت توده های مردم که به طرز اعجاب انگیری رو به گسترش بود، اوضاع نابسامان موجود را پیچیده تر کرده بود.
اجساد گرسنگان در گوشه و کنار کوچه و بازار هیزم وار بر روی هم انباشته شده بود
در
همین زمان قحطی در ایران بیداد می کرد و همه روزه کودکان، زنان و سالمندان
بسیاری را به کام مرگ می کشاند. نیروهای اشغالگر انگلیس تمامی منابع و
تولیدات کشاورزی را برای گذران نیاز نظامیان در جنگ خود، خریداری کرده و
احتکار می کردند. عجیب تر اینکه ارتش بریتانیا مانع از واردات مواد غذایی
از
بین النهرین و هند و حتی از آمریکا به ایران شد.
سربازان
انگلیسی علاوه بر این بدلیل عدم رعایت بهداشت موجب شیوع بیماری هایی نظیر
آنفولانزا و وبا در ایران شدند که بدلیل قحطی و عدم توانایی مردم برای
مقاومت در برابر بیماری ها، مبتلایان جان خود را از دست می دادند.
جعفر شهری نویسنده و شاهد این قحطی بزرگ می نویسد: "در همین قحطی نیز بود که نیمی از جمعیت پایتخت از گرسنگی تلف
شده، اجساد گرسنگان در گوشه و کنار کوچه و بازار هیزم وار بر روی هم
انباشته شده، کفن و دفن آنها میسر نمیگردید و قیمت گندم از خرواری 4 تومان
به 400 تومان و جو از من 2 تومان به 200 تومان رسیده، هنوز دارندگان و
محتکران آنها حاضر به فروش نمیشدند."
میرزا خلیل خان ثقفی - پزشک دربار - در خاطرات خود از اوضاع حاکم بر تهران می گوید که نشان دهنده عمق فاجعه در پایتخت است:
"از یکی از گذرگاه های تهران عبور میکردم. به بازارچه ای رسیدم که در آنجا دکان دمپختپزی بود. رو به روی آن دکان، دو نفر زن پشت به دیوار ایستاده بودند. یکی از آنها پیرزنی بود صغیرالجثه و دیگری زنی جوان و بلندقامت. پیرزن که صورتش باز بود و کاسه گلینی در دست داشت، گریه کنان گفت : ای آقا، به من و این دختر بدبختم رحم کنید؛ یک چارک از این دمپخت خریده و به ما بدهید، مدتی است که هیچ کدام غذا نخورده ایم و نزدیک است از گرسنگی هلاک شویم.
گفتم : قیمت یک چارک دمپخت چقدر است تا هر قدر پولش شد، بدهم
خودتان بخرید. گفتند: نه آقا، شما بخرید و به ما بدهید چون ما زن هستیم،
فروشنده ممکن است دمپخت را کم کشیده و ما متضرر شویم. یک چارک دمپخت خریده و
در کاسه آنها ریختم. همان جا مشغول خوردن شدند و به طوری سریع این کار را
انجام دادند که من هنوز فکر خود را درباره وضع آنها تمام نکرده بودم، دیدم
که دمپخت را تمام کردند. گفتم: اگر سیر نشده اید یک چارک دیگر برایتان
بخرم، گفتند : آری بخرید و مرحمت کنید، خداوند به شما اجر خیر بدهد و
سایه تان را از سر اهل و عیالتان کم نکند.
قحطی بزرگ در ایران مردم را به مردار خواری وا داشته بود
از آنجا گذشتم و رسیدم به گذرِ تقی خان. در گذر تقی خان یک دکان شیربرنج فروشی بود. در روی بساط یک مجموعه بزرگ شیربرنج بود که تقریباَ ثلثی از آن فروخته شد و یک کاسه شیره با بشقابهای خالی و چند عدد قاشق نیز در روی بساط گذاشته بودند. من از وسط کوچه رو به بالا حرکت میکردم و نزدیک بود به دکان برسم که ناگهان در طرف مقابلم چشمم به دختری افتاد که در کنار دیواری ایستاده و چشم به من دوخته بود.
دفعتاَ نگاهش از سوی من برگشت و به بساط شیربرنج فروشی افتاد. آن دختر، شش، هفت سال بیشتر نداشت. لباسها و چادرش پاره پاره بود و چشمان و ابروانش سیاه و با وصف آن اندام لاغر و چهره زرد که تقریباَ به رنگ کاه درآمده بود بسیار خوشگل و زیبا بود. همین که نگاهش به شیربرنج افتاد لرزشی بسیار شدید در تمام اندامش پدیدار گشت و دستهای خود را به حال التماس به جانب من و دکان شیربرنج فروشی که هر دو در یک امتداد قرار گرفته بودیم دراز کرد و خواست اشاره کنان چیزی بگوید اما قوت و طاقتش تمام شد و در حالی که صدای نامفهومی شبیه به ناله از سینه اش بیرون آمده، به روی زمین افتاد و ضعف کرد.
من فوراَ به صاحب دکان دستور دادم که یک بشقاب شیربرنج که رویش شیره هم ریخته بود آورده و چند قاشقی به آن دختر خوراندیم. پس از اینکه اندکی حالش به جا آمد و توانست حرف بزند. گفت : دیگر نمیخورم، باقی این شیربرنج را بدهید ببرم برای مادرم تا او بخورد و مثل پدرم از گرسنگی نمیرد.»
نیروهای انگلیس تمام محصولات کشاورزی را با قیمت بالا از کشاورزان می خریدند و برای سربازان خود احتکار می کردند
احمدشاه بزرگترین محتکر غلات در زمان قحطی بود
بدتر از هر مصیبت دیگر، مشارکت شاه و جمعی از حواریون او در احتکار مایحتاج عمومی است که نشان از بی مایگی و بی اعتنایی به تنگدستی مردم به روزگار اشغال کشورش از سوی اجانب دارد. در این برهه میرزا حسن خان مستوفی الممالک با جدیت و تلاش فراوان، به رغم درگیر شدن با عوامل آشکار و نهان انگلیس و روس، با وضع برنامیه ای درصدد نجات هموطنان خود از این وضع آشفته، مقابله با محتکران و اتخاذ تدابیری برای خرید عادلانه ارزاق عمومی به ویژه گندم، برنج، جو و توزیع آن میان هموطنان بود.
احمدشاه با وجود قحطی فراگیر حاضر به توزیع گندم های انبار شده در میان مردم نبود
یکی از محتکران عمده غلات، احمدشاه جوان بود که تن به
پیشنهاد خرید منصفانه رئیس الوزرای خود نیز نمیداد و مقادیر زیادی گندم و
جو در انبارها ذخیره کرده بود. شاه قاجار در برابر پیشنهادهای خرید صدراعظم
خود اظهار میداشت « جز به قیمت روز به صورت دیگر حاضر برای فروش نیستم».
در زمان قحطی نانوایان و خانه داران از جو و سایر غلات به جای گندم استفاده می کردند
شاه قاجار گندم مورد نیاز مردم برای پخت نان را جز به قیمت روز نمی فروخت
داناهو افسر شناخته شده اطلاعات نظامی انگلستان و نماینده سیاسی آن دولت در غرب ایران در سالهای 1918 و 1919 درباره قحطی درغرب ایران اینگونه می نویسد:
"اجساد چروکیده زنان و مردان، پشته شده و در معابر عمومی افتاده اند. در میان انگشتان چروکیده آنان همچنان مشتی علف که از کنار جاده کنده اند و یا ریشه هایی که از مزارع در آورده اند به چشم می خورد؛ با این علفها می خواستند رنج ناشی از قحطی و مرگ را تاب بیاورند. در جایی دیگر، پابرهنه ای با چشمان گود افتاده که دیگر شباهت چندانی به انسان نداشت، چهار دست و پا روی جاده جلوی خودرویی که نزدیک می شد می خزید و در حالی که نای حرف زدن نداشت با اشاراتی برای لقمه نانی التماس می کرد."
قحطی 1917؛ بزرگترین فاجعه تاریخ ایران
قحطی بزرگ ایران در سالهای 1917 تا 1919 از حمله
مغول در قرن سیزدهم میلادی نیز بسیار عظیم تر بوده است.
از گزارشهای مطبوعات آن زمان کاملا روشن است که در تابستان 1917 ایران در آستانه قحطی قرار داشت و برداشت محصولات تنها وقفهای کوتاه در آن ایجاد کرده بود. روزنامه ایران در 18 اوت 1917 چنین گزارش میدهد: «بر اثر تلاشهای دولت، هماکنون مقدار قابل توجهی غله در حال ورود به شهر است و دیروز قیمت جو در هر خروار از 35 تومان به 30 تومان کاهش یافت». اما این تسکینی گذرا بود. ایران در 21 سپتامبر 1917 مینویسد: «نبود غله دارد در سراسر ایران قحطی به وجود میآورد. تاثیر کمبود غله بویژه در کاشان مشهود است و هیچ ترفندی نمیتواند اوضاع را بهتر کند، زیرا حمل غله از قم یا سلطانآباد به کاشان ممنوع است و مازاد غله این مناطق به شهرهای شمالی ارسال میشود».
بدلیل ممنوعیت ورود غله از قم و سلطان آباد به کاشان بسیاری از مردم این شهر از گرسنگی کشته شدند
«جان لارنس کالدول» در گزارشی با عنوان «فقر و رنج در ایران» به تاریخ 4 اکتبر 1917 به تشریح قحطی فزاینده پرداخته و مینویسد: «کمبود مواد غذایی، بویژه گندم و انواع نان، سراسر ایران بویژه مناطق شمالی و حاشیهای و نیز تهران را چنان در برگرفته که پیش از آغاز زمستان، فقر و رنج وسیعی پدید آمده است. تردیدی نیست که زمستان امسال مرگ و گرسنگی چند برابر خواهد شد... حتی در این موقع از سال، قیمت ارزاق به بالاترین حد خود طی چندین سال گذشته رسیده و کمبود غله و میوهجات حقیقتا هشداردهنده است».
گرسنگی فراگیر در تمام نقاط ایران
مجد
در کتاب خود با اشاره به تلگراف ها و مکتابات موجود و همچنین روزنامه های
آن روز از فراگیر شدن قحطی در تمام نقاط کشور اینگونه می نویسد:
از ژانویه 1918، کارد به استخوان رسید. در گزارش روزنامه رعد در یازدهم
ژانویه 1918 چنین آمده است: «به گزارش نظمیه، هفته گذشته 51 نفر بر اثر
گرسنگی و سرما در خیابانهای تهران جان باختهاند». در همین مقاله به
اقدامات امدادی انجام گرفته برای مقابله با قحطی در تهران اشاره شده است:
«تا پایان دسامبر، کمیته مرکزی صدقات
اقدامات زیر را برای فقرای شهر به انجام رسانده است: اختصاص باغ اعتماد
حضور با اتاقهای زیاد و با اسباب و اثاثیه مورد نیاز و گرمایش برای اقامت
مستمندان، اختصاص باغ مجزایی برای زنان مستمند و کودکان، پناه دادن به
یکهزار نفر ایجاد یک حمام برای آنها، تأمین البسه مورد نیاز، تأمین جیره
روزانه برای چای، آش و برنج، معالجه بیماران، نگهداری از زنان باردار و
تأمین شیر نوزادان یتیم، تأسیس یک مریضخانه 30 تختخوابی، ایجاد کارخانهای
برای قالیبافی زنان و کودکان که تاکنون 8 دستگاه دار قالیبافی در حال کار
در آن مستقر شده است و تعیین معلمی برای تعلیم علوم دینی به کودکان».
رعد
در بیستم ژانویه درباره بیماری و گرسنگی مینویسد: «در چند روز گذشته
تعدادی بر اثر وبا در بارفروش و دیگر نقاط نزدیک دریای خزر درگذشتهاند».