مرصاد

توهین به اشخاص ، مقام معظم رهبری و شهدا و خانواده های شهدا ممنوع

مرصاد

توهین به اشخاص ، مقام معظم رهبری و شهدا و خانواده های شهدا ممنوع

مرصاد

درباره پایگاه

نه فقط بنده به ذات ازلی می نازد ناشر حکم ولایت به ولی می نازد

گر بنازد به علی، شیعه ندارد عجبی عجب اینجاست خدا هم به علی می نازد

فرزنــدان ابــرهه، از نـسل یــهودا، نشــسته بــر ارابــه‌هــای جــنگ؛
از تانک "مرکــاوا" تا امــواج voa.
از خطــوط مــقدم جــنـگ ســخـت در عــراق و افــغانـستان و سوریــه؛
تا پـیچ‌ در پــیچ و هزار لــایه‌های جــنگ نـیمه ســخت با موســاد و سیـا و MI6؛
تا گستــره‌ی جــهانی جنگ نــرم، حتی در خانــه‌هــایمان!
.....
و مـن و تــو و مــا، در کجای این نبـــرد نامـتقارن ایــستــاده‌ایم؟
خودم را و خـودت را و خـودمان را بازیابیم.
آنهـایی که خــود را پــیدا کردند، خــوش به سعادتـــ دنــیا و آخرتـشان،
و خوشـ به لــیاقتــشان بــرای سربازی آقایـــشان در آخرالزمان.
آنهایی هــم کــه نــه...
...
مــن و تــو و مــا، در کـــجای ایــن نــبرد نامــتقــارن ایستــاده‌ایم؟

۲۹خرداد

عفاف

از جمله مبارزاتی که فرد مسلمان با خود انجام می دهد، مقابله و مبارزه با شهوات نفسانی و نامشروع است. این مسئله از شایع ترین مبارزات نفسانی می باشد. مخصوصا جوانان که در اوج بلوغ جنسی خود قرار دارند بسیار در معرض خطر این بدی عظیم هستند.

حال سؤالی پیش می آید که چرا در کشور مسلمان شیعه، افراد به سمت این فساد و تباهی سوق پیدا می کنند؟

مگر آموزه های سخن در مورد داشتن عفت و پاک دامنی در اسلام وجود ندارد؟

در جواب سؤال دوم باید گفت که ما در مورد پاک دامنی و جلوگیری از روابط نامشروع و شهوات غیر شرعی، آیات قرآن و روایات فراوانی داریم از جمله کلام بلیغ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) که فرمودند: «العفاف زهاده»[1] عفاف، زهد ورزی و خویشتن داری است. همچنین خداوند متعال در قرآن کریم می فرمایند: «عفّت از صفات مؤمنین است»[2]

در جواب سؤال اوّل باید گفت از آن جایی که خداوند متعال همه انسان ها را مختار آفریده است، پس در انتخاب راهش هم مختار است؛ فرد مسلمان شیعه هم از این قاعده مستثنا نیست. بنابراین فساد امری است که شیطان با وسوسه برای فرد ایجاد می کند، امّا انجام آن بر عهده شخص است. اگر شخص نفس خود را با دوری هر چه بیشتر از گناه مقاوم کرده باشد، آنگاه است که می تواند در مقابل آن بایستد.

 امّا از جمله گناهان شایع که مبارزه با آن سخت است، گناه بی عفّتی می باشد. دین برای نجات از این گناه انسان را به عفّت و پاک دامنی هدایت و دعوت می کند، امّا تنها دین نیست که ما را به عفاف و پاک دامنی فرا می خواند، بلکه این ندا از درون آدمی نشأت می گیرد، که دین نیز آن را تائید می نماید. غیرت، جوان مردی و کرامت نفسانی همگی انسان را به عفاف دعوت می کند، امام علی (علیه السلام) می فرمایند: «العفة اصل الفتوّة»[3] عفّت و پاک دامنی اصل جوانمردی است.

همچنین آن حضرت در روایت دیگری فرمودند: «قدر الرجل علی قدر همّته و عفته علی قدر غیرته»[4] ارزش مرد به اندازه همت او، و عفّت او به اندازه غیرت وی خواهد بود.

در کلام گهربار امام علی (علیه السلام) به این نکته پی می بریم که برای مبارزه با بی غیرتی و بی عفّتی باید اراده ی انسانی را به کار گرفته و با همّتی والا از گناه بی عفّتی دوری کنیم.

همّت، بلند دار که مردان روزگار

از همّت بلند، به جایی رسیده اند [5]

 ==========================

1. میزان الحکمه، ج 6، ص 359، ح 12824.
2. سوره مؤمنون، آیه 5.
3. میزان الحکمه، ج 6، ص 359.
4. همان منبع، ص 362.
5- سعدی

۲۹خرداد

تفکیر صحابه در کلام شیعه

وهابیت برای اینکه شیعیان را در مقابل اهل تسنن قرار دهند، مدعی هستند که شیعیان، صحابه را کافر دانسته، و تلاش می‌کنند، این نکته را در کتب خویش پر رنگ نشان دهند، به عنوان نمونه، به تعدادی از این سخنان اشاره می‌کنیم.

محمدبن‌عبدالوهاب در کتاب «فی الرد علی الرافضة» می‌گوید: یکی از ادعاهای شیعه این است که صحابه مرتد شده‌اند[1]. و یا عبدالله بن جبرین به عنوان یکی از علماء معاصر وهابیت، در ادعایی این‌گونه می‌گوید: «رافضه احادیث اصحاب را قبول ندارند، چون آنها را کافر می‌دانند»[2]، و گاهی نیز پا فراتر نهاده و مدعی می‌شوند، که شیعیان، قائل به جواز کشتن اهل سنت هستند، [3]، و سپس تلاش می‌کنند، برای ادعای خویش، از روایاتی بهره ببرند، که در آنها مخالفان اهل بیت(علیهم‌السلام) کافر معرفی شده‌اند، به عنوان نمونه، امام صادق(علیه‌السلام) فرمودند: «امام نشانه‌ای بین خدا و خلق است، هر کس او را بشناسد، مؤمن و هر کس انکار کند کافر است»[4] و یا در حدیثی دیگر، از امام باقر(علیه‌السلام) نقل شده است که فرمودند: «علی دری است که هر کس داخل آن شود مؤمن و هر کس خارج شود کافر است». [5]

از این رو، در این نوشتار تلاش می‌کنیم، به این ادعای وهابیت پاسخی کامل، دهیم، و این شبهه را دفع کنیم.

اولین نکته‌ای که باید به آن توجه شود این است که، این‌گونه روایات فقط مربوط به شیعه نیست، بلکه در روایات اهل تسنن نیز به مواردی برخورد می‌کنیم که در آنها مخالفان خلفاء به کفر متهم شده‌اند به عنوان مثال در حدیثی آمده است که «من أنکر خلافة أبی بکر فهو کافر»[6]

نکته دیگری که باید به آن توجه شود این است که کفر در لغت به معنای پوشاندن است، و در اصطلاح به معنای، اعتقاد نداشتن به چیز است که باید به آن اعتقاد داشت،و پوشاندن چیز که باید آشکار شود، آنچنان که این معنا در آیه «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی‏ لَشَدیدٌ[ابراهیم/7] و به یاد بیاورید آن زمانى را که-پروردگارتان اعلام کرد که اگر سپاسگزارى کنید،حتماافزونتان دهم و اگر کفران کنید،عذاب من بسیار سخت است‏» با توجه به این تعریف، متوجه می‌شویم که اگر شخصی به اعتقاد ضروری ایمان نداشت، می‌توان وی را کافر خطاب کرد، یعنی چنین شخصی اعتقادی حق را پوشانده است. و در واقع این نوع کفر در مقابل ایمان، به کار می‌رود.

گاهی نیز کفر در فقه و اصطلاح فقها به کار می‌رود، که به معنای خروج از دایره اسلام و ارتداد است؛ این نوع کفر دارای احکام خاصی است از جمله، اینکه شخص کافر نجس شمرده می‌شود و در صورتی که با مسلمانان، به جنگ بپردازد، باید وی را به قتل رساند، و در صورتی که با مسلمانان، صلح کنند، وادار به پرداخت جزیه می‎‎گردد.

با توجه به این تبیین، باید بگویم، که اصطلاح کفر، در کتب حدیثی و نزد علماء شیعه به معنای پوشاندن، و مخفی کردن، ولایت امیرالمؤمنین علی(علیه‌السلام) است. نه کفر به  معنای فقهی آن که احکامی خاص دارد.

و مهم‌ترین دلیل این است که، در طول تاریخ، علماء شیعه هیچگاه در احکام و فتاوی خویش با اهل سنت معامله کفار را نکرده‌اند. یعنی در طول هزار و چهارصد سال، که از عمر شیعه می‌گذرد هیچگاه، بزرگی از بزرگان شیعه فتوا به نجاست، اهل سنت نداده است.[7] آنچنان که مرحوم مجلسی در ذیل روایات با تفاوت قائل شدن بین ایمان و اسلام، این‌گونه می‌گوید که، هر شخصی که شهادتین را جاری کند، از تمام احکام اسلام بهره‌مند است[8] و یا امام خمینی در کتاب طهارت خویش اینگونه بیان می‌کند که، کفری که در کتب ما نسبت به اهل سنت به کار می‌رود کفر واقع نیست، و در مورد اهل تسنن، بر طبق روایات متعددی که وجود دارد، باید بر طبق احکام ظاهری برخورد شود.[9]

علاوه بر این علماء شیعه در توضیح احادیثی که در آنها منکران ولایت را کافر معرفی کرده است، کفر را در مقابل ایمان گرفته‌اند، نه در مقابل اسلام آن‌چنان که صاحب جواهر، در کتاب خویش می‌نویسد: روایت متعددی که منکران ولایت امیرالمؤمنین علی(علیه‌اسلام) را کافر معرفی می‌کند، کفر به معنای فقهی آن نیست، بلکه کفر به در مقابل ایمان مراد است. [10] یا شیخ انصارى با اینکه امامت را از اصول دین مى‌‏داند، با نسبت دادن کفر به مخالفان، به شدت مخالفت کرده و در پاسخ کسانى که براى اثبات کفر مخالفان، به این‌گونه روایات استناد کرده‌‏اند، مى‌‏نویسد: «کفری که در این‌گونه روایات به کار رفته است، کفر در مقابل ایمان است، که اخص از کفر در مقابل اسلام است»[11]

پس این‌گونه نتیجه می‌گیریم: وهابیت بین دو اصطلاح کفر در مقابل ایمان، و کفر در مقابل اسلام خلط کرده است، حال آن‌که شیعیان هیچ‌گاه در مورد اهل تسنن این کفر در مقابل ایمان را به کار نبرده‌اند.

___________________________________
پی‌نوشت
1]. محمد بن‌عبد الوهاب، رساله فی الرد علی الرافضه، ص12.
[2]. ابن جبرین، شرح عقیده الطحاویه، درس شماره 56، ص11.
[3]. الاثری، ابی‌ عبد الله النعمانی، مجمل عقائد الشیعه و المراجعات فی المیزان، ص37.
[4]. صدوق، محمد بن‌علی بن‌بابویه، کمال‏ الدین، ج2، ص412.
[5]. کلینی، پیشین، ج1، ص437.
[6] فتاوای هندیه، ج2، ص 263 الشیخ نظام وجماعة من علماء الهند - الصواعق المحرقة على أهل الرفض ،ابن حجر هیثمی،ج 1 ص 139.{ پس باید طبق این قول که منکر خلافت ابوبکر کافر است، نعوذبالله حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) را هم کافر بدانیم چرا که در کتب اهل سنت آمده است که حضرت زهرا از حکومت ابوبکر ناراضی بود.«ماتت و هی غضبان عن أبی بکر.حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) در حال غضب از ابوبکر از دنیا وفات کرد---فلم تکلمه حتی توفیت.با ابوبکر سخن نگفت تا این که وفات کرد--صحیح البخاری، ج5، ص82 - صحیح مسلم، ج5، ص154}
[7]. گرچه امکان دارد که فتوایی داده باشند که لازمه‌اش ایمان باشد، و از این دیدگاه اهل سنت را از شیعه جدا کرده باشند.
[8]. مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج‏7، ص: 121.
[9]. (کتاب الطهارة امام خمینی، ج‌3، ص: 323.
[10]. صاحب جواهر مى‏گوید: «فلعلّ ما ورد فى الأخبار الکثیرة، من تکفیر منکر على علیه السّلام محمول على إرادة الکافر فى مقابل الإیمان».( نجفی، جواهر الکلام، ج6، ص60.) و یا شیخ انصارى با اینکه امامت را از اصول دین مى‏داند، با نسبت دادن کفر به مخالفان، به شدت مخالفت کرده، در پاسخ کسانى که براى اثبات کفر مخالفان، به روایات استناد کرده‏اند، مى‏نویسد: «أنّ المراد بهذا الکفر، المقابل للإیمان الّذى هو أخصّ من الإسلام».
[11]. کتاب الطهارة (للشیخ الأنصاری)، ج‌5، ص: 123.

۲۹خرداد

سبک زندگی شیطانی

بسم الله الرحمن الرحیم

سبک زندگی ما برگرفته از مدل تفکر ماست. اگر تفکرات ما مبنای آن عقلی و الهی باشد، سبک زندگی که در پیش رو خواهیم گرفت، سبک زندگی اسلامی خواهد بود.

به عنوان مثال: یکی از وظایف مهم والدین تربیت صحیح و ادب فرزند است و یکی از مراحل مهم این وظیفه، ازدواج است که به صراحت در روایات؛ یکی از وظایف پدر را مهیا کردن شرایط ازدواج برای فرزندان بیان شده است؛ رسول اکرم(ص) فرمود: "فرزند سه حق بر پدر دارد: اول انتخاب نام نیکو، دوم کتابت، نوشتن و سواد آموزی، سوم ازدواج، زمانی که فرزند بالغ شد."[1]

اما وقتی که برای فرزندشان با آنها صحبت می‎کنیم که فرزند تو در سنی است که احتمال ابتلاء به گناه در او زیاد است و مرتکب گناه می‎شود، پاسخ می دهند: «الان وقت درس خوندنش هست، الان سربازی نرفته ،با کدوم درآمد ازدواج کنه، شغل درست و حسابی نداره و ...»

و اگه برای دخترشان خواستگار بیاید اینگونه جواب می‎دهند: «الان زوده، می خواهیم به درسش لطمه نخوره، الان وضعیت مالیمون خوب نیست و توی شرایطی نیستیم که دختر شوهر بدیم، هنوز قرض دختر اولی باقی مونده، و...» و هرگز از دختر نمی‎پرسند: «شرایط روحی تو چط هست؟ نمی‎خوای ازدواج کنی؟ فلانی اومده خواستگاریت، نظر خودت چیه؟» و ... و هرگز نمی‎گویند: «که دختر شاید به گناه بیافتد و خدایی نکرده عفت و پاکیش از بین برود و ...»

وقتی که با پدر و مادرها صحبت می کنم، غالبا جواب‎هایی که می‎دهند این آیه از قرآن در ذهنم مرور می‎شود که می‎فرماید:
الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُم بِالْفَحْشَاء وَاللّهُ یَعِدُکُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلاً وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ 268/ بقره
که شیطان وعده فقر به شما می‌دهد و شما زا به سمت فحشا و گناه راهنمایی می کند.

یک جوان، حاضر به گناه می‌شود چون مدل فکری خودش و والدینش مدل شیطانی است اینکه از فقر می‌ترسند و از اینگه گناهی صورت می‌گیرد زیاد ناراحت نیستند. کسانی هم که به جوانان مشاوره می دهند که در این شرایط اقتصادی کسی نمی تواند ازدواج کند، مصداق دو آیه آخر سوره ناس هستند:  «الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ   مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ»

و این همان سبک زندگی شیطانی است.

ولی وقتی درست و دقیق به زندگی نگاه کنیم می بینیم چه بسیار افرادی که ازدواج کرده‎اند و تحصیل خود را تا مدارج عالی ادامه داده‎اند و ازدواج مانعی برای آنها نبوده و گاهی خودش عامل پیشرفت علمی شده است. جوان و حتی نوجوانی که به خاطر گناه نکردن و به گناه نیافتادن ازدواج کرده است خداوند برکات زیادی به زندگی آنان داده است: وَاللّهُ یَعِدُکُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلاً وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ
خداوند خودش وعده داده است که از فضل خودش به ما عطا می‌کند ... و این مدل تفکر الهی است که سبک زندگی اسلامی را شکل می‌دهد.

-----------------------------------------------------------------

[1] بحارالانوار، ج 6، 24 ،محجة البیضاء، ج 2، ص 66.

۲۹خرداد

تقوا


دشمنان تقوا
ملاک ارزشمندی انسان‌ها نسبت به یکدیگر از منظر قرآن کریم تقواست لذا فرمود:« یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ [حجرات/13] اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره‏‌ها و قبیله‏‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامى‌‏ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست خداوند دانا و آگاه است!». تقوا ملکه‌ای درونی است که مانع از بروز گناه از انسان می‌شود و درجات مختلفی دارد. در انجام و ایجاد هر کار و مقوله‌ای، اوّلین قدم برای تحقّق هدف، شناخت موانع راه است. برای طیّ مسیر تحقّق تقوا در درون خود باید دشمنان این راه را به خوبی بشناسیم و نحوه تقابل با آن‌ها و قرارگرفتن در امنیّت نسبت به خطرات احتمالی را به عنوان یک مهارت در خود ایجاد کنیم تا بتوانیم به سلامت در راه تقوای الهی قدم برداریم. پرهیز از گناه، دو دشمن اصلی دارد؛ یکی شیطان و یکی نفس امّاره که در زیر به آن‌ها می‌پردازیم.
1- شیطان
2- نفس امّاره

دشمنی شیطان با انسان
از آن‌جا که امتناع شیطان از سجده بر انسان باعث رانده شدن او از بهشت شد و این حقد و کینه او باعث شد تا بر گمراه‌کردن انسان این‌چنین قسم یاد کند:« قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین‏ [ص/82] گفت: «به عزّتت سوگند، همه آنان را گمراه خواهم کرد» پس اوّلین دشمن هدایت و تقوای انسان را باید ابلیس بدانیم که البتّه نمی‌تواند دخالت عملی مستقیم در کارهای انسان داشته باشد بلکه تنها از راه وسوسه و تحریک نفس امّاره، انسان را به انجام گناه و انحراف ترغیب و تشویق می‌کند.
قرآن کریم نسبت به اوّلین و مهم‌ترین خطر عقیدتی در رابطه با شیطان هشدار داده و می‌فرماید:« إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما یَدْعُوا حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعیر [فاطر/6] البتّه شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن بدانید او فقط حزبش را به این دعوت مى‏‌کند که اهل آتش سوزان (جهنّم) باشند!». پس اوّلین نکته برای دفع وسوسه‌های شیطان توجّه به این مطلب است که ما در راه سعادت خود با یک دشمن واقعی آبدیده و باتجربه و همه‌فن حریف مواجه هستیم. دشمنی که از حیله‌های مختلفی استفاده می‌کند و از راه‌های مختلفی وارد می‌شود. او یک دشمن واقعی بالفعل است! دشمن تک‌تک ما انسان‌هاست.

تجربه شیطان
با توجّه به عمر طولانی شیطان و تجربه بسیار زیاد او در رابطه با فریب و اغوای انسان‌های مختلف باید دانست که او از روش‌ها و ابزارهای مختلفی برای رسیدن به مقصود خود استفاده می‌کند. این موضوع اهمّیت دقّت همه ما را در شناسایی دقیق روش‌های او برای مقابله با ترفندهای خبیثانه‌اش دوچندان می‌کند. گرچه شناسایی روش‌های شیطان نیازمند حدّاقل مقاله‌ای طولانی است امّا مختصرا به چند روش که در قرآن هم ذکر شده می‌پردازیم:
1- القای مخفیانه(وحی): « وَ إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُم‏ [انعام/121] و شیاطین به دوستان خود مطالبى مخفیانه القا مى‏‌کنند، تا با شما به مجادله برخیزند»
2- وسوسه: « الَّذی یُوَسْوِسُ فی‏ صُدُورِ النَّاسِ [ناس/5] که در درون سینه انسان‌ها وسوسه مى‏‌کند».
3- طرّاحی آرزوی باطل (اُمنیّه باطل):« وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فی‏ أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطان‏ [حج/52] ما پیش از تو هیچ رسول یا نبیّى را نفرستادیم مگر آنکه چون به خواندن آیات مشغول شد شیطان در سخن او چیزى افکند. و خدا آنچه را که شیطان افکنده بود نسخ کرد».
4- هجوم چهارجانبه :« ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرینَ [اعراف/17] آن گاه از پیش و از پس و از چپ و راست بر آنها مى‏‌تازم. و بیشترینشان را شکرگزار نخواهى یافت‏».
در قرآن کریم روش‌های دیگری نیز از شیطان ذکر شده است که در جای دیگر قابل بررسی است.

نفس امّاره
هر کسی دشمنی در درون خود برای خود دارد که انسان را نسبت به انجام گناه و انحراف از راه حقّ امر می‌کند به همین سبب به آن نفس امّاره می‌گویند. نفس امّاره انسان، اصلی‌ترین چالشی است که در راه سعادت انسان وجود دارد. اصل خلقت این نفس به خاطر تمرین مهار آن است. یعنی به واسطه تلاش انسان برای مهار و کنترل نفس امّاره و ترجیح خواست خداوند بر مشتهیات نفسانی است که انسان رشد و تکامل می‌یابد و این همان معنای امتحان انسان در دنیاست.  قرآن کریم در رابطه با این نفس در خلال داستان حضرت یوسف علیه السلام و از زبان ایشان می‌فرماید:« وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحیم‏ [یوسف/53] من هرگز خودم را تبرئه نمى‏‌کنم، که نفس (سرکش) بسیار به بدی‌ها امر مى‏‌کند مگر آنچه را پروردگارم رحم کند! پروردگارم آمرزنده و مهربان است».
امام علی علیه السلام در مورد نفس امّاره فرمودند:« النَّفْسُ الْأَمَّارَةُ الْمُسَوِّلَةُ تَتَمَلَّقُ‏ تَمَلُّقَ‏ الْمُنَافِقِ وَ تَتَصَنَّعُ بِشِیمَةِ الصَّدِیقِ الْمُوَافِقِ حَتَّى إِذَا خَدَعَتْ وَ تَمَکَّنَتْ تَسَلَّطَتْ تَسَلُّطَ الْعَدُوِّ وَ تَحَکَّمَتْ تَحَکُّمَ الْعُتُوِّ فَأَوْرَدَتْ مَوَارِدَ السَّوْء [1] نفس امّاره، همچون منافق، چاپلوسی می‌کند خود را چون دوستی سازگار و دلسوز جلوه می‌دهد و همین که فریب داد و بر انسان تسلّط یافت، هم چون دشمن، بر او مسلّط شده و با خودخواهی و قلدری فرمان می‌راند و شخص را به جایگاه های سوء و هلاکت می‌کشاند». نفس امّاره ریشه اصلی انحراف و خطاست و شیطان به واسطه وجود نفس است که امیدوار به انحراف انسان است.
در روایت دیگر هم‌چنین حضرت می‌فرمایند:« إِنَّ نَفْسَکَ قَدْ أَوْلَجَتْکَ شَرّاً وَ أَقْحَمَتْکَ غَیّاً وَ أَوْرَدَتْکَ الْمَهَالِکَ وَ أَوْعَرَتْ عَلَیْکَ الْمَسَالِک‏ [2] به راستی که نفس تو،تو را به شرّ و بدی وادار ساخته و در گمراهی فرو برده و در مهلکه‌ها در انداخته و راه‌های درستی و رستگاری را بر تو صعب العبور ساخته است».

نکته: وجود نفس و شیطان در دایره تربیت انسان طبق قوانین خداوندی لازم است. چرا که با وجود وسوسه‌ها و مشتهیات نفسانی است که انسان می‌تواند با مقاومت در مقابل آن‌ها روز به روز کامل‌تر شود و مراتب تکامل و اوج و تقرّب را طی کند اگر چه تبرّی جستن و بیزاری از شیطان جزء وظایف ماست و شیطان نیز قطعا مغضوب خداوند متعال و نیز مورد نفرت مؤمنین است امّا اصرار بر توجّه به کنترل نفس نه تنها موجب رام شدن آن می‌شود بلکه آن را تربیت الهی کرده و به سمت عرفان و تقرّب واقعی سوق خوهد داد.

نتیجه این‌که: ما انسان‌ها یک دشمن همیشگی به نام نفس داریم که باید آن را کنترل و تربیت کنیم. اگر در تربیت دشمن درونی موفّق باشیم دشمن بیرونی که ابلیس است کاری از پیش نخواهد برد. ان شاء الله!

پی‌نوشت:
[1] تصنیف غرر الحکم و درر الکلم ؛ ص234، ، ح 4683
[2] نهج البلاغه(صبحی صالح)  ص 390 ، از نامه

۲۹خرداد

غزل نوشته نمی شد با
حروف گنگ و عبث ، یعنی :
دوباره مصرع نامفهوم
دوباره جمله ی بی معنی !
 
شبیه لحظه ی جان دادن
دوباره شاعر بی چاره
سکوت کرد و فقط افتاد
کنار چند ورق پاره

ولی اتاق هراسان بود
دقیقه ها نگران بودند
خطوط مضطرب ساعت
لبالب از هیجان بودند

که ناگهان تن شب لرزید
به وزن و قافیه جان دادند
هرآنچه را که نمی شد  دید
به چشم شعر نشان دادند

همین که پرده به سمتی رفت
و دید آنچه نباید را
نوشت بی تو جهان مرده ست
تمام کن غم بی حد را

در این دیار غزلگویان
نمانده هیچ غزلگویی
نمانده شوق نوشتن از
" شراب و یار و لب جویی "

بیا که بی تو لب این جو
سیاه  و لب به لب از قیر است
شراب بی تو شرنگ مرگ
هوای یار نفسگیر است

چراغ های زمان خاموش
اجاق های زمین ویران
در آسمان سیاه شهر
ستاره ها همگی بی جان

ببین که فطرت انسان ها
چقدر زخم به تن دارد
به ذهن پوچ بشر " شهوت "
"شرافتی " ست که زن دارد

زنان ، زنان خیابانی
زنان عرضه ی عریانی
هرآنچه مرد ، سگ ولگرد
به فکر طعمه ی مجانی

" ربا و رشوه و غش " پول و
" دروغ و دوز و دغل " پارو
" گناه های ثواب " این سو
" حرام های حلال " آن سو

رواج بردگی پنهان
به زیر سایه سرمایه
رییس ها شبح فرعون
برای نیروی دون پایه

فرشته های زمین دیری ست
اسیر پنجه ی ابلیسند
ببین که سر به کجا دارند ؟!
چه کاسه ای ست که می لیسند؟!

به جای بارش باران : بمب !
به جای رویش گندم : مین !
نشسته کنج قفس قمری
شکسته بال و پر شاهین

اگر چه یک به یک آهو ها
و بره ها همه جان دادند
نشان صلح جهانی را
به گرگ بیشه ی مان دادند

زمین ؟ نه ، جنگل بی قانون !
زمین؟ نه ، دهکده ی وحشت !
زمین سپرده عنانش را
به دست چند ابرنکبت

" یقین "  معادل  " خود بینی "
" خدا "  معادل  " تردید " است
خطوط خنجر شرک و شک
به روی شانه ی توحید است

در این زمانه که سلمانش
شده ست ننگ مسلمانی
خدا نوشته کتابی با
خطوط مرتد و شیطانی

" کشیش جونز " مترسک هم
که فیل ابرهه را زین کرد
دوباره مریم و عیسی را
سیاه پوش غم دین کرد

کشیش اگر چه که چشمش را
به چشم وحشی شیطان دوخت
کشاند آتش جهلش را
به کاغذی که نخواهد سوخت

بهشت ، گم شده و انسان
گرفته راه جهنم را
به دست تشنگی ات یاران
نمی دهند به جز سم را

به اختیار خودت شاعر
نگو که کاش نباشد جبر
زمین اگر چه که تفتیده
نگو  که کاش ببارد ابر
 
زمین اگر که به تو خندید
بدان به زلزله اش میل است
اگر که ابر ببارد هم
به قصد آمدن سیل است

خلاء گرفته جهان را ؟ نه
جهان پر است ، پر از جانی
دو گوی سرخ ؟ نه ، باید گفت :
دو چشم خونی سفیانی

نبود و نیست از این بد تر
که شعر پر بشود از درد
قبول کن که زمان ، دیگر
زمان آمدن است ای مرد !

نگو که چاره این شاعر
فقط سکوت و فقط صبر است
که صبر می کشدش بی تو
که صبر قافیه اش قبر است

به زیر پای خودت او را
بکش به نیت قربانی
به تیغ غمزه ی یارانت
به تیغ یار خراسانی !

۲۷خرداد

صد بار گفته بودی: "سارا پدر ندارد
از آسمان هفتم اصلا خبر ندارد"
سارا نگاه خیسش بر آسمان نشسته
بر شیشه ها نوشته سارا که پر ندارد
هر روز گفته با خود: بابای من می آید
بـابا پریـده اما سارا خبـر ندارد
بر دفترش نوشتی: بابات رفته سارا
او گفت جمله تو ربطی به پـر ندارد
" بابای مــُرده"را او "بابای مَــرده" خوانده
آخر کلاس اول زیر و زبر ندارد
بابا پریده امشب باور نکرده سارا
بابای او کجا و مردی که سر ندارد

۲۷خرداد

گفته بودم قدم زندگی شومه پسرم
خواب به چشمای قشنگ تو حرومه پسرم

پدرت تا شده  و افتاده توی رختخواب
نفسش در نمیاد کارش تمومه پسرم

بعد از آفتاب بیا تا همسایه هامون ندونن
شبا نون آور خونمون کدومه پسرم

کاشکی مثل آخرت دنیا حساب کتابی داشت
خیلیا نون حلالشون حرومه پسرم

همه اسباب بازیاتو لای بغچه پیچیدم
روزای قشنگ بچگی تمومه پسرم

۲۷خرداد

خسته برگشت به خانه زنِ هرجایی، باز
تا شود هم‌نفسِ ساکتِ تنهایی باز

باز هم رو‌به‌روی آینه کهنه نشست
تا کند پاک ز رخ رنگِ خودآرایی باز

قطره‌ای اشک به سیمای سپیدش غلتید
خنده زد تلخ که: هان، گمشده! این‌جایی باز

باز کبریت به فانوس دل‌آشوبی زد
بلکه سرگرم شود با دلِ سودایی باز

خسته از شهوتِ دیوی که تنش را کاوید
مانده با بغض و شب و گریه و شیدایی باز

زار در بستر همواره هق‌هق‌ها خفت
در دلش حسرتِ یک نغمه لالایی باز

۲۷خرداد

عشق همسرانه

آیا دختری می‌تواند هم‌زمان عاشق دو نفر باشد؟

منظورم این است که مثلاً دختری قبل از ازدواج با کسی رابطه عاطفی داشته بعد از آن، با شخص دیگری ازدواج می‌کند. می‌خواهم بدانم امکان دارد آن دختر هنوز عاشق آن عشق قدیمی باشد؟
پاسخ:
این غیرممکن نیست که حتی با ازدواج، علاقه قبلی باقی بماند، امّا نکته مهم این است که معمولاً دخترها به بیش از یک نفر نمی‌توانند علاقه همسرانه داشته باشند؛ یعنی بیش از یک نفر به عنوان همسر در دلشان جا نمی‌گیرد؛ لذا اگر دومی آمد او را جایگزین اولی می‌کنند. دقیقاً مانند زنی که همسر محبوبش فوت می‌کند و بعد از مدتی با فرد دیگری ازدواج می‌کند. گرچه ممکن است علاقه به همسر سابقش هنوز در دل آن زن باشد، امّا علاقه و نگاه همسرانه را فقط به فرد دوم دارد.
بنابراین اگر آن دختر و فرد دوم مناسب هم باشند و دختر به او علاقه همسرانه داشته باشد و ازدواج کنند، نه تنها مشکلی ایجاد نمی‌شود، بلکه زمینه از بین رفتن علاقۀ قبلی هم فراهم می‌شود و اگر هم از بین نرود، لااقل مشکلی در زندگی ایجاد نمی‌کند که دختر بخواهد به سمت آن فرد سابق برگردد، مگر اینکه زندگی دوم خراب شود یا اینکه به صورتی رابطه بین این دختر و عشق سابقش برقرار شود که در این صورت امکان دور شدن دلش از همسر و رفتن به سمت عشق اول هست.
این‌گونه دختران بعد از ازدواج معمولاً مدام همسرشان را با فردی که قبلاً با او رابطه داشته‌اند مقایسه می‌کنند و چه‌بسا به دلیل داشتن خاطرات فراوان با آن فرد کذایی، او را بیشتر ترجیح ‌دهند، ولی باگذشت زمان و شناخت بیشتر این دختران نسبت به همسرانشان و ایجاد مهر و محبت میان آنان، همسرانشان را عاشقانه دوست خواهند داشت؛ زیرا معمولاً در دخترخانم‌ها، محبت جدید، محبت قبلی را کم‌رنگ می‌کند، ولی این مسئله نیاز به گذر زمان توأم دارد مگر همان‌طور که گفته شد زندگی دوم خراب شود.
امّا برای چنین دخترانی راهکارهایی برای فراموشی عشق گذشته‌ وجود دارد که ازجمله:
* کلید فراموشی این است که دل شما از رسیدن به او ناامید شود.
* خود را برای مدتی سختی کشیدن آماده کنید.
* فکر نکنید که فراموش کردن محال است؛ چون عده زیادی از افراد توانسته‌اند پس شما هم می‌توانید.
* هر وقت به یادش می‌افتید، سعی کنید بیشتر به عیوب و نقص‌ها و کارهای بدی که احیاناً انجام داده فکر کنید.
* هرگونه نشانۀ او را از بین ببرید یا از خود دور کنید و جایی که شما را یاد او می‌اندازد نروید.
* خود را به حدی مشغول کنید تا وقت فکر کردن به او را نداشته باشید و همچنین اوقات فراغت را با تفریح، کار، مطالعه و ... پر کنید.
* در نشست‌های دوستانه و فامیلی و سفرهای جمعی بیشتر شرکت کنید.
* از تنهایی بپرهیزید.
* فعالیت‌های ورزشی فکر شما را مشغول و انرژی شما را تخلیه می‌کند.
* ارتباط محبت‌آمیز با همسر را تقویت کنید.
* ارتباط عاشقانه قلبی باخدا و اهل‌بیت (علیهم‌السلام) برقرار کنید.
* از دعا و گریه در درگاه خدا غافل نشوید، چون هم سبک می‌شوید و هم ممکن است که خدا دل شما را از این علاقه خالی کند.
در آخر نصیحتی برادرانه به همۀ دختران و زنان جوان جامعه‌مان:
آتش معرکه بالاست؛ مبادا که تو را …
دانه و دام زیاد است؛ مبادا که تو را …
پرده بر پنجره انداز؛ مبادا که تو را …
مرد بدخواه زیاد است؛ مبادا که تو را …
برف و کولاک زده، راه خراب است، نرو
دل به دریا زده‌ای، پهنه سراب است، نرو [1]
پی‌نوشت:
[1]. شعر از علیرضا آذر

۲۷خرداد

نخستین بانوی مسلمان

دهم ماه مبارک رمضان سالروز رحلت یکی از چهار زن برتر عالم است، زنی که مرگش چنان غمی بر دل پیامبر نشاند که سال وفات ایشان را عام الحزن نام نهاد.
زنی که بهترین خلق عالم درباره او فرمود: «احترام هیچ یک از زنان به پایه حرمت و عزت خدیجه نمی رسید». رسول الله (صلی الله علیه و آله) پیوسته از او به نیکی یاد می کرد و به حدی او را محترم می شمرد که گویا زنی مانند خدیجه نبوده است.
عایشه نقل می کند: روزی به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) گفتم: خدیجه پیر زنی بیش نبوده و خداوند بهتر از او را به تو عطا کرده است.(منظور خودش بوده) 
پیغمبر (صلی الله علیه و آله) سخت برآشفت به طوری که رگ پیشانی اش برآمد. سپس فرمود: «به خدا سوگند بهتر از خدیجه کسی برای من نبود. روزی که همه مردم کافر و بت پرست بودند، او به من ایمان آورد. روزی که همه مرا به جادو گری و دروغ گویی نسبت می دادند، او مرا تصدیق کرد، روزی که همه از من روی گرداندند، خدیجه تمام اموال خود را در اختیار من گذاشت و آنها را در راه من بی دریغ خرج کرد خداوند از او دختری به من بخشید که مظهر پاکی و عفت و تقوا بود».
عایشه می گوید: من در مورد زنان پیامبر از هیچ کدام به اندازه خدیجه حساس نبودم زیرا پیامبر مرتب از او تعریف می کرد و من هرگز او را ندیده بودم.[1]
پیامبر اکرم‌ (صلی الله علیه و آله) بعد از وفات‌ خدیجه‌ کبری‌ (سلام الله علیها) همواره‌ از خاطرات‌ شیرین‌ و ایثار آن‌ بانوی‌ گرامی‌ به‌ نیکی‌ یاد می‌کرد و هرگاه‌ به‌ یاد او می‌ افتاد، اشک‌ فراق‌ بر دیدگانش‌ جاری‌ می‌شد از جمله‌:
روزی‌ پیامبر (صلی الله علیه و آله) در نزد چند از نفر از همسران‌ خود بود، ناگاه‌ سخنی‌ از حضرت‌ خدیجه‌ (علیها السلام) به‌ میان‌ آمد، پیامبر (صلی الله علیه و آله) آن‌ چنان‌ آشفته‌ و پراحساس‌ شد که‌ قطره‌ های‌ اشک‌ از چشمانش‌ سرازیر گشت‌.
عایشه‌ به‌ آن‌ حضرت‌ گفت‌: چرا گریه‌ می‌کنی‌؟ آیا برای‌ یک‌ پیرزن‌ گندمگون‌ از فرزندان‌ اسد، باید گریه‌ کرد؟
پیامبر در پاسخ‌ به‌ او فرمود: «صَدَّقَتْنِی‏ إِذْ کَذَّبْتُمْ‏ وَ آمَنَتْ بِی إِذْ کَفَرْتُمْ وَ وَلَدَتْ لِی إِذْ عَقِمْتُمْ. او هنگامیکه‌ شما مرا تکذیب‌ می‌کردید، تصدیق‌ کرد و هنگامیکه‌ کافر بودید، او به‌ من‌ ایمان‌ آورد؛ و برای‌ من‌ فرزندانی‌ آورد در حالی‌ که‌ شما نازا هستید».[2] عایشه می گوید: با خود گفتم دیگر از خدیجه به بدی نام نخواهم برد.
نیز روایت‌ شده‌:
روزی‌ پیرزنی‌ نزد رسول‌ اکرم‌ (صلی الله علیه و آله) آمد، آن‌ حضرت‌ او را مورد لطف‌ سرشار قرار داد، وقتی‌ آن‌ پیرزن‌ رفت‌، عایشه‌ علت‌ آن‌ همه‌ مهربانی‌ به‌ پیرزن‌ را از پیامبر (صلی الله علیه و آله) پرسید، او در جواب‌ فرمود:
«إِنَّهَا کَانَتْ تَأْتِینَا فِی‏ زَمَنِ‏ خَدِیجَةَ وَ إِنَّ حُسْنَ الْعَهْدِ مِنَ الْإِیمَانِ. این‌ پیرزن‌ در عصر زندگی‌ خدیجه‌ (علیه السلام)، به‌ خانه‌ ما می‌ آمد و از کمک‌ ها و الطاف‌ سرشار خدیجه‌ (علیه السلام) برخوردار بود، همانا نیک‌ نگهداری‌ عهد و سابقه‌، از ایمان‌ است‌».[3]
و مطابق‌ روایت‌ دیگر عایشه‌ گفت‌: هرگاه‌ پیامبر (صلی الله علیه) گوسفندی‌ ذبح‌ می‌کرد، می‌ فرمود: «از گوشتش‌ برای‌ دوستان‌ خدیجه‌ (علیها السلام) بفرستید، یک‌ روز در این‌ باره‌ با آن‌ حضرت‌ سخن‌ گفتم‌، فرمود: «من‌ دوست‌ خدیجه‌ (علیها السلام) را دوست‌ دارم‌».[4]
فضائل ام المومنین کبری حضرت خدیجه (سلام الله علیها) منحصر در بیانات شوهر گرامی ایشان نیست و بقیه ی معصومین (صلوات الله علیهم) نیز از همسر فداکار پیامبر به نیکی یاد می کردند. به عنوان نمونه امام‌ حسین‌ (علیه السلام) در روز عاشورا در ضمن‌ خطبه‌ ای‌ که‌ خود را به‌ دشمن‌ معرفی‌ می‌کرد، فرمود: «شما را به‌ خدا سوگند، آیا می‌ دانید که‌ جده‌ من‌ خدیجه‌ (علیها السلام) دختر خویلد است‌؟»
و نیز خطاب‌ به‌ دشمن‌ فرمود: «آیا می‌ دانید که‌ من‌ فرزند همسر پیامبر شما خدیجه‌ (علیها السلام) هستم‌؟».[5]
امام‌ سجاد (علیه السلام) در مجلس‌ یزید در دمشق‌ در خطبه‌ معروف‌ خود، این‌ چنین‌ خود را معرفی‌ می‌کند: «انا بن‌ خدیجة‌ الکبری‌؛ من‌ پسر خدیجه‌ بانوی‌ بزرگ‌ اسلام‌ هستم‌».[6]
تا جایی که ابوسعید خدری‌ می‌گوید: رسول‌ خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: وقتی‌ که‌ در شب‌ معراج‌، جبرئیل‌ مرا به‌ سوی‌ آسمانها برد و سیر داد، هنگام‌ مراجعت‌ به‌ جبرئیل‌ گفتم‌: «آیا حاجتی‌ داری‌؟»
جبرئیل‌ گفت‌: «حاجت‌ من‌ این‌ است‌ که‌ سلام‌ خدا و سلام‌ مرا به‌ خدیجه‌ (علیها السلام) برسانی‌».
پیامبر (صلی الله علیه و آله) وقتی‌ که‌ به‌ زمین‌ رسید، سلام‌ خدا و جبرئیل‌ را به‌ خدیجه‌ (سلام الله علیها) ابلاغ‌ کرد، خدیجه‌ گفت‌: «ان‌ الله‌ هو السلام‌، و منه‌ السلام‌، و الیه‌ السلام‌، و علی‌ جبرئیل‌ السلام‌؛ همانا ذات‌ پاک‌ خدا سلام‌ است‌، و از او است‌ سلام‌، و سلام‌ به‌ سوی‌ او باز گردد و بر جبرئیل‌ سلام‌ باد».[7]

- - - - - - - - - -
پی نوشت:
[1]. کشف الغمة فی معرفة الأئمة، اربلی علی بن عیسی (ط - القدیمة) / ج‏1 / 508 / فصل فی مناقب خدیجة بنت خویلد أم فاطمة ع ..... ص : 507.
[2]. اسدالغابه‌، ابن اثیر علی بن محمد. ج‌ 5، ص‌ 438.
[3]. بحار الأنوار مجلسی (ط - بیروت) / ج‏16 / 8 / باب 5 تزوجه ص بخدیجة رضی الله عنها و فضائلها و بعض أحوالها ..... ص : 1.
[4]. ینابیع المودة لذوی القربى، الشیخ سلیمان بن ابراهیم القندوزی. جلد : 2 ، صفحه : 51.
[5]. بحار الأنوار مجلسی، ج‌ 45، ص‌ 6.
[6]. همان. ج‌ 44، ص‌ 174.
[7]. کشف‌ الغمه‌، اربلی علی بن عیسی. ج‌ 2، ص‌ 133.

هاست